امروز صبح برای نماز صبح بلند شدن ...سرم گیج می خورد.. . حساب هم بکنی بی خود نبود... بیدار شدم...
حس گم کردن زمان!!! خدا کنه به کسی دست نده... با خودم می گفتم.. صبحه ؟؟شبه؟؟ امروز چند شنبه است ؟؟ اصلا من زنده ام ؟؟ 54 ساعت بیداری پشت سر هم کشیده باشی و اون وقت بخواهی بعد از 54 ساعت!!! ساعت 2 و ربع بامداد بخوابی.. خب دیگه ... می تونی بخوابی طفلکی... می ری روی تخت.. می خوابی.. تا گرم خواب میشی بعد از 54 ساعت گوشیت زنگ می خوره... و صدای همیشگی صبحش با اذان سلیم اردبیلی بلند میشه.. چشمات باز نمیشه..این قدر دست می کشی تا پیداش کنی... اذان رسید به اشهد ان محمد رسول الله .. باز می گردی..آهان..همینه..دستم بهش خورد.. بر می داری... نگاش می کنی . می بینی فقط وقت کردی 1-2 ساعت بخوابی.. چشات باز نمیشن.. الارم رو قطع می کنی... به خودت میگی... الان..الان خدا..صبر کن.. همین الان.. قول م ی دمممممممممم پاااااااااااااا ...و خوابت می بره ....
....
چند لحظه بعد
با عرق سرد از خواب بیدار می شوی.. هنوز برای نماز وقت هست... با عجله ای که سرعت در ان حرف ندارد بلند می شوی... وضوووووو با خودت میگی..بدو..بدو ب..ب د وووووووووووووو.... دیر شد.. خاک بر سرت کنن با این مسلمونیت....
دیر شد ..دیر شد ... قامت می بندی و.... می خوای الله اکبر بگی.... نگاه به اسمان می کنی.... خدایا چند لحظه .. مگه نمیگی زمین و اسمان و هر انچه بین این دو است مسخر شده برای اشرف مخلوقاتت.. چند لحظه .. خورشید خانم فقط چند لحظه ...
....
نمازت تمام می شود
یاد حرف پیغمبر می افتی....
نوک زدن به زمین بود یا نماز؟؟؟
دست به صورت می کشی و مثل همیشه بد جنسی بندگی ات را به پایان می بری و بعد از نماز به سجده می افتی :
بسم الله الرحمن الرحیم
رب صل علی محمد وآل محمد
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم وانصر اسلام والمسلمین
...
می دانی بعد از این 2 دعا نوبت خودت می شود ....
با چشمک به خدا میگی
خدایا غلط کردم.. و بدون مکث می گی..شکر اَ لله تعالی ... بد جنسی ات را کردی و بی معطلی بدون اینکه بدانی او بخشیده یا نه تشکرت را می کنی.. دست پیش بگیر پس نیفتی طفلکی
به خودت می خندی . به مهربانی خدایت
یاد ان خاطره حاج حسین * می افتی و باز عذاب وجدانی که داری
سر از سجده بر نمی داری
و باز به خدامیگی.. خدایا بیا و باز لطف کن ..این عذاب وجدانش رو هم ازم بگیر
باز یاد خاطره شهید حاج حسین * می افتی
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
********************************
فوت نت :
خاطره شهید حسین و مهران و عملیات و خاکریز
در منطقه ی مهران بودیم، حاج حسین محمد یانی فرمانده گردان بود، قدم به قدم همراه رزمنده ها، از
کوههای بلند، دره های عمیق، و سنگلاخهای سخت می گذشت. حاجی سه شبانه روز
( طفلکی..میشه چند ساعت 72 ساعت.... خجالت !!)
نخوابیده بود و دائم بین رزمنده ها رفت و آمد می کرد.
جایی مستقر شدیم، جایی که اگر بر می خواستیم در دید کامل دشمن بودیم. باید نشسته کارهایمان را انجام
می دادیم. خاکریز بسیار کوتاه بود، و تیر بار دشمن مدام کار می کرد.زیر رگبار گلوله و خمپاره ی دشمن
حاجی به خوابی آرام رفته بود. تمامی رزمندگان از فرط خستگی سرشان را روی اسلحه ی خود گذاشته
بودند، و به خوابی عمیق رفته بودند.
حاجی را برای نماز صبح از خواب بیدار کردم. چشمانش را مالید، آب در دسترس نبود، تیمم کرد.
چون شهدا را حمل کرده بود، با لباس هایی خونین ، نشسته شروع به خواندن نماز کرد. بار اول (بسم الله
الرحمن الرحیم) را گفت و خوابش برد، بیدارش کردم، گفتم:
«حاجی بلند شو، نمازت را بخوان، آفتاب می زنه !» بیدار شد، دفعه ی دوم حاجی تا آخر سوره ی حمد را
بخواند، خوابش برد، دوباره او را بیدار کردم. تیمم کرد، چشمهایش را مالید، و نما ز را شروع کرد. و بعد از چند
لحظه در سجده به خواب رفت. سومین دفعه بود که او را از خواب بیدار می کردم.
این عمل هفت بار تکرار شد. تا این که حاجی توانست سلام بگوید و دو رکعت نماز صبح را بخواند
نوشته شده توسط : طفل طریق
راز گشا [ نظر]