سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاییز 1386 - راز گشایی

این روز و همه روز

چهارشنبه 86 آذر 28 ساعت 11:41 عصر

زنگ زد... با صدای گرفته و سر ما خورده از پشت خِرخِر ِ تلفن گفت : سلام!
با صدای بلند و پر هیجان گفتم: ســــــــــــــلــــــــــــــــــــــام !!! خوبی؟! بهتر نشدی؟ عیبی نداره؛سرما خوردن تو حج هم می چسبه!و...حواسم نبود.. بابا آرووومممم !بذار اونم حرف بزنه ! ندید پدید!!
 ساکت شدم: با هیچان و لحنی که آرامش داشت گفت : حاجی شدم!امروز!..من امروز....
قشنگ بود؛مکالمه بود که خستگی را از تن در می آورد

***********
دعای مومن برای مسلم ... فراموش نشود..
***********
فردا میعاد گاه عشاق و مخلصان... فردا یادواره عزیمت یاران
فردا... حاجی!...پرواز داره!..به سمت ِ ..؟؟!! به سمت خدا....ما 1 ساعت و 35دقیقه اس موتور نداریم.... ان شالله سالم روی زمین می شینیم.... ( این صدای محافظ حاجی است.. شهید  محسن اسدی) حاجی صداش میاد:.. صلوات بفرستید... اشهد ان لا اله الا الله .. اضطراب... دلهره لحظه آخر... همه با هم... یا علی ابن ابی طالب.... یا علی ابن ابی طالب ذبحی عظیم.... کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا... می فهمی طفل! کل... می فهمی؟!

الو..الو... کربلا... بگوشم!بچه ها قیچی نشدند!بچه ها پرواز کردندحاجی!... صدای بال فرشتگان.. از انها بگو... از صدای بالشان... از طنین لبیکتان!..از... حاجی جوون! اونجا ساعت به وقت عشق چند است ؟ اون جا ساعت به وقت انتظار عقربه دارد؟ اونجا.. .. حاجی!اون جا... حاجی جوون!من... حاجی..ما... حاجی همش سه نقطه ها رو جمع کن.. ضرب در بینهایت کن... جمع کن با گناهام.. چن میشه؟زیاد؟..... یعنی من این همه حرف تو سینه امه... ولی تو.. اون بالا... یعنی من این پایین!؟ آخه می دونی..ساعت من خیلی وقته خوابیده؟ اصلا نمی دونم عقربه دارد یا نه؟بار اخری که بردم درستش کنه اوس کریم..بذاااا..آره... ی یه سال پیش بود!..حاجی... هستی؟ الو.... الو... انتن نمیده!.. این جا هوا بارونیه.... سوز داره!الو.... الووووووووووو.....این جا باروون شدید شده.. حاجی!‏پشت خطی؟ الووو... حاجی تو انتن داری؟!الوووو... حاجی ایراد از مخابراته!نمی دونم این خطای کوفتی چرا این جوری شده!.. خدا شیطون رو بگم... ایراد از دستگاه اونه! الووو  حاجی!

نوشته شده توسط : طفل طریق

راز گشا [ نظر]


عصبانی

دوشنبه 86 آذر 26 ساعت 6:9 عصر
من امروز عصبانی ام!  خیلی! از دست خودم!  بابت کار های خودم! از دست خودم بابت کار های خودم!اون قد رکه دلم میخواد سرمو بکوبونم به دیوار . .ولی چه فایده؟؟!!اثری داره!؟ یعنی دُرُس بشو هستم!؟  عمرا.. اینی که من  می بینم!ادم بشو هم نیس.. چه برسه به درس بشو! دعاش کنید !تو این مهلتی که خدا برای زندگی بهش داده! خودش رو درس کنه! دعاش کنین!  خب؟
من واقعا دوس دارم دُرُس بشم!من واقعا دوسسسسسسسسسسسس دارم

نوشته شده توسط : طفل طریق

راز گشا [ نظر]


آغاز فصلی دیگر...

جمعه 86 آذر 23 ساعت 2:36 صبح
1*آغاز فصل جدیدی است؛در عین دلهره و اضطراب؛
دلت به چیزی گرم و سرت پر از شور است

2*کلمات، حجاب‌اند..... آن لحظه که نفست خالی می شود....
یک تجربه متعالی در زمینی خاکی.....نغمه ای در سکوت؛از سکوت بر می خیزد...
.صدایی بی صدا..... گویند : شکوفایی؛آگاهی بشریت است.... یا بشریت شکوفایی آگاهی...نمی دانم!
....هر اندازه که قلبت را در این فضا جای دهی.
.هوووووووووم!!!! حالا دیگه ...
طنینی شفافتر و مخملی تر می یابی!..حسی درونت...
حسی که به اندازه بزرگترین ستارگان آسمان؛با ارزش است... نمی دانی چیست!؟.....
نوایی آسمانه..شوری شاعرانه... عرفانی عاشقانه... نمی دانی؟! چیزی که فقط می دانی زیباست
!
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد...
قصه العشق لانفصام لها
فُصِمت ها هنا لسان القال
ما لسلمی و مَن بذی سَلَمَ
اَین جیراننا و کیف الحال؟
یا برید الحمی !حماک الله
مرحبا مرحبا! تعال تعال

3* در بزمی به بلندای درخت زندگانیت...
در بزمی به وسعت مهربانیت...
در بزمی به وسعت آسمانی بودنت...
.در بزمی که ...
زندگی بزم خداست
در بزم خدا خاموش منشین!
برخیز
برقص
دست افشان باش
و هر آبروی اندوخته ای ز دانش  و دین
نثار خاک راه آن نگار کن!
4*عوض شده این جا ؟! قبول دارم... مگه حالا بده ؟!
5* از همه شما بابت دعاهاتون.. تبریکاتتون و... ممنونیم!( جمع بستم )
6*
از داداشی خودم!از همه بیشتر تر تر تر ممنون!
من مخلصـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!
شدید...بابت جشن و خرج و مخارج و.. بابا چرا شام از ایشون خواستید!؟ خب ما بودیم در خدمتتون!
با این حال تشکر ویژه دارن پیش ما! ان شالله نوبه خودشون جبران می کنیم!آق ممد..زود تر...زودتر... فهمیدی؟یالله!
ولی واقعا شرمنده اتم!اخه ایشون می خوان(البت می خوان ها ) که درس بخونن! کنکور دارن..
بعد ول تشریف دارن تو نت!
بی زحمت از همه خاله ها... عمو ها.. خواهر ها..برادر ها ..مادر ها .. پدر ها ...
و همه ی همه اونهایی که این داش ممد شیطون؛ بلا گرفته ما! واس خودش خانواده جور کرده؛
خواهشمندیم.. بیایند ایشون رو ی دعوایی مفصل آمیز بکنن که بچه برو سر درست! مگه امتحان نداری ؟! دِهُه!
7* الان من این شکلیم!
من خوابببببببببببببببببببم میاد!دارم از خستگی می میرم... پست در همی شد...
نمی دونیم دفعه بعدی با این شلوغی ذهن و کار و....
کی میشه که در خدمت شما عزیزان باشم!؟ ولی.... اگه نبودیم ی مدت...
دلمون برای نوشتن..بودن... خوندن... خندیدن..گریه کردن.. دلتنگ شدن و...
با شما ؛همراه شما؛تنگ میشود
...
خدا یار و یاورتان باد!

نوشته شده توسط : طفل طریق

راز گشا [ نظر]


   1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

باز آمدیم
[عناوین آرشیوشده]