• وبلاگ : راز گشايي
  • يادداشت : دعا(2) سفر عشق
  • نظرات : 1 خصوصي ، 16 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    تكان دهنده بود مخصوصا قطعه شعري كه از امام عزيزمان نوشته بودي
    موفق باشيد
    پاسخ

    سلام!تكان؟!؟!؟!فقط تكان ؟! لرزش؟!.... نه حاجي اين جا اون روز در دلها زلزله بود.. آتيش بود.. چشمهاي قرمز بود... صورتهاي سرخ بود و خيس ... سرها زير بود.... لبها پر دعا بود ...... اون روز... نزديك بوديم به عرش ! خيلي نزديك! خيليي خيلي ... دلمان براي لبخندش تنگ شده بود كه چند روزي بود رويش نبود و به كسي نمي خنديد.... با خودم مي گفتم توقع ات بيجاست ؟!از درد گريه و فرياد كند حق مي دهم..لبخند ؟!با هميشه فرق مي كرد..هميشه خنده را در مان درد بقيه مي دانست نه خودش !اين بار ما اشكهايمان را داديم تا بخندد..... ان قدر بي روح بود كه گريه مان بيشتر شد