سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دعا(2) سفر عشق - راز گشایی

دعا(2) سفر عشق

دوشنبه 86 آذر 5 ساعت 5:49 عصر

نباید مانع پرواز پروانه شوی... بودنش به رفتن است..اگر بخواهد..اگر بخواهد

قرار گذاشته بودند که بروند؛تا مگر راضی شود به ادامه درمان؛تا مگر راضی اش کنند به ادامه درمان!
بحث بود... کی بگه؟چی بگه؟ چه جوری شروع کنیم؟..... و...
بعد از بحث رسیدیم که کی بگه.. چی بگه.. از چی شروع کنیم !!...با اینکه به نتیجه نسبی رسیدند هیش کی از جاش بلند نمیشد.. هیش کی چیزی نمی گفت: حتی کلمه ای که خب! بریم دیگه... ته دل همه ی حسی بود.. ته دل همه حسی بود..حسی که...
صمیمی ترین دوستش سرشو بلند کرد و رو کرد به جمعیت و پرسید:
تفال بزنیم !؟
بالاتفاق گفتیم :
آره... فکر قشنگیه! بزنیم... دیوان حافظ رو آوردیم!
صمیمی ترین دوستش گفت:نه.. این نه.. هر کی با کسی که دلش به دل او  نزدیک تره؛ راحت تر حرف می زنه.. برای اون؛با دیوان امام (ره)تفال می زنیم !
همه توی دلشون از خودشون می پرسیدند : تا حالا با دیوان امام(ره) تفال زدی ؟! و همه توی دلشون پیش خودشون می گفتند : نه که نزدیم !
همه نیت کردند
همه ساکت بودند
همه ته دلشون ی حسی بود.... حسی که... کسی نمی دونست چی؟ حسی که..
چشمامونو بستیم...
باز کرد :
ی نفس عمیق کشیدیم و بعد ....
همه ته دلشون ی حسی بود ..حسی که...
و خواندن آغاز شد....

با دل تنگ به سوی تو سفر باید کرد
از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد

پیر ما گفت : ز میخانه شفا باید جست
از شفا جستن هر خانه حذر باید کرد

آنکه از جلوه رخسار چو ماهت پیش است
بی گمان معجزه شق القمر باید کرد
گر در میکده را پیر به عشاق گشود
پس از آن آرزوی فتح و ظفر باید کرد

گر دل از نشئه می دعوی سرداری داشت
به خود آیید که احساس خطر باید کرد
مژده ای دوست که رندی سر خُم را بگشود
باده نوشان ! لب از این مائده تر باید کرد
در دره جستن اتشکده سر باید باخت
به جفاکاری او سینه سپر باید کرد
سر خُم باد سلامت که به دیدار رخش
مست ساغر زده را نیز خبر باید کرد

طره گیسوی دلدار به هر کوی و دری است
پس به هر کوی و در از شوق سفر باید کرد

عنوان تفال:
سفر عشق

وقتی می خوند ؛ بغض بود و بغض.. وقتی به نیمه رسید.. اشک بود و اشک.. وقتی تموم شد. کسی به کسی نگاه نکرد... کسی به کسی حرفی نزد.. هم ته دلشون ی حسی بود که این بار فهمیدند چی ! آرووم بودند.... این بار بدون بحث و قرار همه به یک نتیجه رسیدیم !
وقتی پرستو عزم کوچ دارد ؛ قوی ترین باد ها نیز نمی توانند مانع کوچ او شوند...
وقتی پروانه شوق پرواز دارد؛به سریعترین نسیم ها پیغام نرسانید که بیایند... نمی توانند حتی دمی از رفتنش در گذرند....
وقتی...
تنها عشاق می توانند بگویند: بمان...
مجنون با اشک گفت :
بمان....
لیلی پاسخ داد:
می روم تا بمانی...
مجنون با گریه گفت :
ماندنم به ماندنت است..بمان...
لیلی گفت :
می روم تا بودن را تجربه کنی...
مجنون گریست..
لیلی خندید
چه کسی از داغ دل مجنون آگاه است و چه کسی با درد لیلی آشنا...
چشم بر آسمان داشتیم... بگذار باران ببارد.....
سفر به خیر مسافر....
سفر به خیر مسافر...
----
فوت نت:
از همه عزیزانی که در پست سابق دعا کردند تشکر می کنم !
آقا یون تو جمع بودند ولی موضوع رفتن و ملاقات با خانمها بود
به او بگویید : نخواند این را ...

آهنگ بلاگ را وقتی خانمها از ملاقات با ایشون می آمدند؛همان کسی که تفال زد و پیشنهاد داد تو گوشیش بود...گذاشت.... همه گریه می کردند !
به رسم مسافر.... یا حق ....




نوشته شده توسط : طفل طریق

راز گشا [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

باز آمدیم
[عناوین آرشیوشده]