دلم گرفته ..هوار تا هوار تا ..خیلی سعی کردم که خودمو کنترل کنم! نتونستم حواسمو جمع کار کنم ! گفتم خب بریم تو نت ..اون آفف ها که از دل سوختگی فراغ مولا می گفت و شعر های نابی که ... وبلاگ ایشون که . گفتم بریم ایمیل ها ..ولی باز ... گفتم بنویسم...برای خواننده ها .. دی سی شدم و رفتم تو ورد ..نوشتم . و نوشتم و نوشتم... شد 3 صفحه ... تازه بقیه اش رو زدم « ادامه دارد » ... بعد اومد بفرستم.... یه چک کردم و ... ولی..بعد پشیمون شدم...! دلم گرفته ..حتی به اندازه نوشتن درد و دل ها ... رفتم سراغ دیوان آن یار دلنوازم !
آمد ...
تا تکیه گهت عصای برهان باشد
تا دید گهت کتاب عرفان باشد
در هجر جمال دوست تا آخر عمر
قلب تو دگر گون و پریشان باشد
حرفی ندارم... آقا اگه کسی دلخوری چیزی داره بیاد بگه ! ما تصفیه حساب کنیم ! نمی خوایم قلب ما دگرگون و پریشان باشد ! یه حلالیت طلبی !
دارم با خودم می خونم :
ای دل طوفانی ام آرام باش !
یک تپش با طبع من همگام باش!
واژه هایم را پر از احساس کن!
دیده را از اشک چون الماس کن!
وا کن از پای قلم زنجیر را !
بشکن این بغض شب دل گیر را !
با خودم میگم :
در ذهن الهی «از دست دادن »معنایی ندارد!
با خودم میگم:
در ذهن الهی «مانع »وجود ندارد !
چون با خدا همراهم ! زمانی وجود ندارد که تنها باشم!
با خودم میگم:
خدایا! منم حرف دارم! ...گوش میدی؟!... خواهش می کنم
نوشته شده توسط : طفل طریق
لیست کل یادداشت های این وبلاگ